مرحوم دکتر محمد مصدق برای عکس شاه شعر معروفی را علیهی او میخواند. این:
ای زبَردستِ زیرِدست آزار
گرم تا کی بمانَد این بازار؟!
پیوست: شماهایی که مرحوم مصدق را رهبر و مقتدا و اُسوهی خود میپندارید، تنافض را کنار گذارید و لااقل از شاه و بازگشت تاج و تختش دست بکشید؛ مصدق و شاه قابل جمع نیست. تناقض شاید آدم را نکُشد اما روانش را زیاد اذیت میکند. سختتان نباشد این طور دودوزه بازی! مرحوم علی اکبر دهخدا معنی واژهی دودوزه را قشنگ تعریف داد.
در قرن های گذشته به «آمرِ به معروف و ناهیِ از منکر» میگفتند: «مُحتسِب» چون این امور را حِسبه میگویند، یعنی تشکیلات نظارتی بر امور مردم از پاکیزگی گرفته تا شهرداری و محیط و اقتصاد و حمام و دکان و عروسی، عزاداری و مراسم و سیاست و ... . شهید آیت الله مطهری از کتاب کافی روایت نقل کرده که امر به معروف آن چیزی است که زمین بدان آباد می شود. و به عبارتی تمام امور به همین امر به معروف و نهی از منکر بستگی دارد. به نظرم یک اصل حیاتی اسلامی است که البته شرط و پیشنیاز دارد و باید آن را دقیقاً در عمل رعایت کرد. بیست (یا بیشتر) سال پیش در روستای دارابکلا ستاد امر به معروف و نهی از منکر تأسیس شده بود و از ما هم در کمال تعجب و شگفتی دعوت به عضویت شد و فرم توزیع شد و ... . آن ایام، من کتاب شهید مطهری را خوانده بودم که داستان محتسب را -که قصاب را امر و نهی کرد- مفصل مطرح کرد بود. آنجا هم به آنها گفتم چند شرط دارد امر یا نهی، که اگر درست رعایت نشود، این دستور دینی مهم، نه فقط مؤثر نمیافتد، بلکه وارونه میشود و به داروغگی و دروغ و ریاکاری میانجامد. البته دیگر هم سراغ ما نیامد آن ستاد دارابکلا.
نَحنُ اَعلَمُ بِما یَقولُونَ وَ ما اَنْتَ عَلَیهِمْ بِجَبَّار
فَذَکِّرْ بِالقُرآنِ مَن یَخافُ وَعید
ترجمه و توضیح مرحوم مصطفی خرّمدل: ما از آنچه (دربارهی رسالت تو) میگویند، آگاهتر (از هر کس دیگری) هستیم. تو مأمور نیستی که آنان را وادار (به ایمان) کنی (و با قهر و اجبار به سوی اسلام بکشانی). چون چنین است، کسانی را به وسیلهی قرآن پند و اندرز بده که از بیمدادن و تهدیدکردنِ من میترسند.
جمعه دوم دی هزار و چهارصد و یک خورشیدی: ابراهیم طالبی دارابی دامنه
بیشترین تجزیه در عصر ناصرالدینشاه قاجار رخ داد. منبع
ابراهیم طالبی دارابی دامنه
جمعه دوم دی هزار و چهارصد و یک هجری خورشیدی
به قلم دامنه: به نام خدا. سلام. کتاب مایکل ج. مارتین با عنوان «تبعیضنژادی در آفریقای جنوبی» ترجمهی آقای مهدی حقیقتخواه را همین هفتهی اخیر تمام کردم. نمیخواهم چندان مطوّل بنویسم، فقط سه چهار سطر کفایت میکند و مقصد را مشخص. خُب؛ در تاریخ بشر، نژادپرستی -یا همان راسیسم- معمولاً در جوامع رسم بود، اما تبعیضنژادی -یا همان آپارتاید- یک چیز بیهمتا و نوبَر- بود که سال 1948 از طرف اروپاییها در کشور آفریقای جنوبی، در جنوبیترین خاک قارهی آفریقا بنیان نهاده شده بود و بیش از 40 سال، سفیدپوستان اروپاییتبار، این کشور را تیولِ مخصوص خود نموده بودند. که در اثر آن، هیچ سیاه و حتی رنگینپوست دیگری حق نداشت حتی خانهای از خود بخرد. نمیتوانست رأی دهد. مجاز نبود مشاغل پردرآمد داشته باشد. حق ازدواج با خارج از نژادِ خود را نداشته است. در حکومت راه داده نمیشدند. جالب این بود اروپا میدانست این کشور، سفیدپوستها فقط 20 در 100 بودند و سیاهان 80 در 100 ولی تمام حکومت و معدن و بندر و شهر و مناطق در دست اقلیت سفیدپوست بود و اروپا و آمریکا جیک! نزدند. در واقع اروپا طی چهل و اندی سال مُهر تأیید زد علیهی قاعدهی «اکثریت» که در لفظ اساس دموکراسی است. حتی در جنوب شرقی این کشور، شهری بندری را «لندن شرقی» نامیدند. خودِ هِندریک وِروُرد اولین نخستوزیر این رژیم در سال 1958 اعلام کرده بود:
"شعار ما حفظ برتری سفیدپوستان برای همیشه بر مردم و کشورمان، در صورت لزوم به زور است." (ر.ک: ص 10)
خواستم گفته باشم اروپا چهار دهه دید و دید و دید، ولی به رو هم نیاوُرد. چی را؟ این را: سیاست آپارتاید را. چنان با این سیستم گرم میگرفت و مراوده میکرد که انگاری خاکی دورافتاده از خودِ خودِ اروپاست! وقتی جنبشی تحت هدایت زندهیاد مرحوم نلسون ماندلا -با سی و اندی سال مبارزه و زندان- توانست روح ملت را سرانجام در 1994 آزاد کند و بنیاد رژیم را ویران و حکومتی نو در آن تأسیس سازد، تازه اروپا باز هم عین آمریکا چشمش را روی تمام جنایات هولناک چهل و اندی سالهی رژیم آپارتایدی آنجا، بسته نگاه داشت. پِلک هم نزد. وقتی اواخر واژگونی رژیم هم دید رسوایی خیلی شکننده شده کمی از آنها یک تکانی خوردند. همین. اروپا هیچ گاه راست راه نرفت. خصوصا" وقتی سود در میان آید. شاید حق! دارد، زیرا خدا، مسئلهی دستِ چندم برخی از آن دولتهای آن دیار هم نیست. بگذرم. دامنه.