نویسنده: قم. دامنه ابراهیم طالبی دارابی
پسر این پولدار همدانی دلش خیلی جبهه میخواست. پدر اما دائم مانع میشد. تا آن حد ممانعت که رفت برایش ماشین خوشرنگ خرید که از جبههرفتن منصرفش کند. اما ببینید این پسر چه که نکرد. رفت ماشین خوشگلش را فروخت، پولش را داد به ستاد کمکهای مردمی جبهه. برو بالاتر؛ علاوه بر هدیهی ماشینش به جبهه، خود هم به لشکر انصارالحسین همدان شتافت و در سرانجام در عملیات فاو شهید شد. عین این شهید بودن آیا غبطه ندارد؟! کلاً بچهرزمندههای همدان برای فاو بسیار فداکاری کرده بودند، همچنین برای مرصاد علیهی آن سازمان ترور و نفاق.
یک چیز دیگر هم بگویم، هر رزمنده -از ارتش تا سپاه و از سپاه تا بسیج و کمیته و جهاد سازندگی- پایش به جبهه باز شده بود اینک بداند شاید مستقیم شیمیایی نشده باشد، اما یقین کند دچار استشمام این نوع سلاح مخرب شد ه است، عموم رزمندگان فضای مسموم را بو کشیدند و ازین صدمه بینصیب!! نماندند که غرب به صدامحسین هدیه میکرد؛ نه با پول و فروش، مفت و رایگان برای درهمکوباندن انقلاب ایران. چرا؛ چون ایران تنها انقلابی بود که به تمدن غرب وابسته نشد و به اَسرار و خطاهای این تمدن آگاهی داشت و از دولتهای سوداگر دموکراسی لیبرالی دروغین تبعیت نمیکرد؛ پس باید درهم کوبیده شود. بگذرم. من کتاب "سرباز سالهای ابری" را اثری مفید میدانم که سه شنبه 15 اسفند 1402 این کتاب را در سایتم دامنه معرفی کردم. سرگذشت آن شهید هم در ص 343 این کتاب ذکر شده است. حالا تیتر هفتهنامهی سرافرازان (21 اسفند 1402) را فقط دید بزنید؛ سازمان ملل متحد! هیچستانی همیشهنگران. این سازمان نه حالا برای غزه قادره کاری توانَد کند، نه آن زمان ایران زیر بمبهای شیمیایی امان نداشت.
به قلم دامنه: تاریخ انتشار این پست: چهارشنبه 18 بهمن 1402، 11:28 ق.ظ. چه خبر از هفت منزل؟!!! کتاب در سپیدهی اخلاص ( اینجا ) اثر آیت الله حسین مظاهری به منازل هفتگانهی حکیم فریدالدین عطار پرداخته است که من تلاش کردم ازین پرداخت، برداشت آزاد با ادبیات خودم ارائه دهم. امید است بتوانم.
ابتدا نماد هفت منزل:
منزل اول: دنیا
منزل دوم: خوف
منزل سوم: رَجاء
منزل چهارم: حیاء
منزل پنجم: شُکر
منزل ششم: محبت
منزل هفتم: الله متعال
شرح مختصر هر منزل:
در منزل اول -دنیا- : قصد، قصد دنیاییست؛ از نوع حلال آن، نه دنیای حرام. یعنی عمل واجب یا مستحب طبق دستور خدا انجام میگیرد اما هدف، گرفتن پاداش از خدا برای حاجت دنیاست. بهترین مثالش این است: شخص خبر دارد گُزاردن نماز اول وقت باعث محبت او در دلها میشود (ر.ک: ص: 37) و خودِ نماز هم او را دعا میکند؛ پس با این قصد، اولِ وقت اقامه میکند.
در منزل دوم -خوف- : محرّکِ فرد در ترک یا انجام عمل، پروا از خدا و عقوبت است. ترس و تقوا و پروا عامل خوبی هست و قرآن از نذیر (=هشداردهنده) و بشیر (=بشارتدهنده) و مشتقّات هر دو لفظ، استفاده کرده است. مثل آیات مکّی بر محور معاد؛ که اِنذار است و محرک خوف. منزلگاه دوم را فوز بزرگ خواندهاند.
در منزل سوم -رَجاء- : انگیزه، پاداش الهی و رسیدن به نعمات بهشتیست، زیرا رسیدن به بهشت فوزی بزرگ است. قرآن و احادیث -هر دو- همواره خواهانِ زیست بین خوف و رجاء هستند. یعنی توقف مطلق و بیش از حد، نباید در خوف کرد که وی را به ورطهی یأس کشانَد. میتوان گفت منزلگاه دوم سوم درهمتنیده است و توقف بسیاری از مؤمنین تا پایان عمر، در همین دو وادیست.
در منزل چهارم -حیاء- : نیت انجام یا ترک گناه، حیاء از خداست. همین وادیست که هر کس پیوسته خود را در محضر خدا حس میکند عین آیهی چهار حدید: "وَ هُوَ مَعَکُم... : «و او هر جا که باشید با شماست، و خداوند به آنچه مىکنید بیناست» نقل است از این منزل به بعد است، انسان وارد خواصّ میشود که درجهی خلوص میطلبد.
در منزل پنجم -شُکر- : فریاد دل برپاست: "طاعتش موجب قربت" "شکر اندرش مزید نعمت" است. فرو روَد نفَس، "مُمِدِّ حیات" محسوب میشود وقتی هم که به قول سعدی آن شیخ اجل "برمی آید مفرّح ذات". درین منزلگاه، افراد این آیه را روبروی چشم خود عین عکاس در تاریکخانه ظاهر میکنند: «و اگر نعمت های خدا را شماره کنید، هرگز نمیتوانید آنها را به شمار آورید.»
در منزل ششم -محبت- : آیهی «...وَالذینَ آمنوا اَشَدُّ حُبًّا لِلّهِ...» ظهور دارد: «اما آنان که ایمان آوردهاند، محبت و عشقشان به خدا بیشتر و قویتر است» نقل است عُرفا این وادی ششم را نشئتگرفته از "عشق" میدانند. ازین روست به این منزلگاه رسیدن، سخت است؛ فقط عنایت الله لازم دارد. ندیدی حافظ چی سر داده؟! "الا یا ایها السّاقی ..." دنبالش هم بافاصله گفته: "که عشق، آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها". امام سجاد -علیه السلام- اوج قلهی این منزلگاه بوده، اما باز هم از خدا امداد میطلبیده پروردگارا: «و به سوی محبتت، راهی آسان برایم بگشا.» و امام علی بن ابی طالب =علیهما السلام- مظهر عشق به خدا بود. نجوای او با خدا: «گیرم که بر عذاب تو صبر کنم اما با فِراق تو چه کنم؟»
در منزل هفتم -الله متعال- : بندگان این وادی، این آیه را عملاً مشاهده میکنند: «تحیت آنان در روزی که او را دیدار می کنند، سلام است و برای آنها روزی پرارزشی فراهم ساخته است.» ورود به منزلگاه هفت، پاداش افرادیست که هم خود کوشش کنند و هم عنایات و امدادهای خدا در کار باشد. درود بر اهل سلوک. خوشا به حال سالک که میداند "کُلُّ شَیْءٍ هالِکٌ" است. الا وجه خدای باریتعالی. نیز: «وَ اَنَّ اللَّهَ یَهدی مَن یُریدُ» « و قطعاً خدا هر که را بخواهد، هدایت میکند." دامنه.
صبح در شروع روزم غزلی از مولوی در دیوان شمس خواندم که هفده سال پیش هم در یادداشتهای روزانهام، سه بیت آن را نوشته بودم که دو بیتش این است:
"آزمودم دلِ خود را به هزاران شیوه
هیچ چیزش به جز از وصلِ تو خشنود نکرد
و ...
آه دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر
آنچ پشه به دماغ و سرِ نمرود نکرد"
هر کس بهترین طبیب درون خودش است. خود میداند چه چیزی دلش را آرام و برقرار میکند و از فصل (=تفرُّق و جدایی) وی را به وصل میرسانَد. ممکن است یکی بگوید: ویتامین. دیگری بگوید: دلگرمُ خاطرجمع به یک جمع. یکی هم بگوید: پول. نیز یکی بگوید: تفرُّج. و حتی کسی خیال کند: بیخیالی و هُرهُری گری. ولی وحی در 28 رعد میگوید: یادِ خدا. نظر برخی مفسرین از یادِ خدا که تطمئن قلب است این است که باعث علم میشود، یعنی آدمی علم پیدا میکند به خلَجات دل (=زوزه ، گرداب) به خُطوراتِ ذهن (=ورودهای ناروا و ناخوش) به خیالات درون و به وَساوس ناجور فکر. گویی برخی مفسرین منظور از آرام را این میدانند که فرد مؤمن در طاعات و عبادات، ثبات بوَرزد و مهم این است درین راه، متزلزل، مضطرب و مردّد (=شک و شُل) نمانَد. به هر حال، مولوی معتقد است: وصلِ به عشق، چارهساز است. خودش هم تجربه کرده است که با هزاران شیوه، دلش را زیر آزمون برد، آرام نشد الّا به وصل شمس. و مثال زده است که آن تقصیر یعنی جدایی و فِراق او از شمس، کاری با دلش کرد که پشه در درون بینی و مغز نمرودِ پادشاه نکرده بود. بلی؛ پشهی فراق، بدتر از پشهی دماغ است. دامنه. راستی! ببخشایید! بدتر ازین بلد نبودم بنوسیم!
انسان که به قول مرحوم علامه طباطبایی در ص 197 کتاب "تعالیم اسلام" به کوشش مرحوم حجت الاسلام سید هادی خسروشاهی- با سه امر ارتباط دارد، (خدا، خود، همنوع) لازم دارد "دوست" برای خود داشته باشد. اما این دوست باید نیک باشد. حتی عبارت داریم که "آدمی با دوستش سنجیده میشود" پس؛ نهایت امر این است انسان باید همنشینیِ نیکان را اختیار کند. شاعر ما شیخ اجل مگر نمیگوید:
"تو اول بگو با کیان زیستی
پس آن گه بگویم که تو کیستی
با بدان کم نشین که صحبت بد
گرچه پاکی، تو را پلید کند
آفتابی بدان بزرگی را
لکه ابر ناپدید کند
پسر نوح با بدان بنشست
خاندان نبوتش گم شد
سگ اصحاب کهف روزی چند
پیِ مردم گرفت و آدم شد"
این سرزنش سعدی در پرهیزدادن به انسان از دوستانِ ناباب پند و انذاری بزرگ است. دوستِ ناباب چون اثرگذاریاش حتی گاه از مادر و پدر، زیادتر و شدیدتر است، به روابطِ سالم صدمه میزند؛ فرد را از راه به در میکند؛ بر خُلق و خوی وی نفوذ مینماید. به قول شاعر مشهور حکیم سنایی:
"با بدان کم نشین که در مانی
خو پذیر است نفسِ انسانی"
بزرگان دین آموختند که احترام به دیگران در حقیقت احترام به شرافت انسانی و مزیت دینی و اخلاقی آنان است؛ نه احترام به هیکل و اندامشان. به قول علامه (در ص 227 همان منبع) "در صورتی که شخصی شرافت انسانی و مزیت دینی و اخلاقی خود را از بین ببرَد، دلیلی برای بزرگداشتِ وی در میان نیست." پس؛ برای انسان -که اسیر اُنس و محتاج محبت و رابطه هست- یک راه بیش نمانده؛ همنشینی با نیکان که آدم را خودساخته میکند، نه خودباخته. دامنه.
امام صادق علیهالسلام فرمودند:
هر کس از شما که در حال انتظار امر قیام حضرت مهدی (عج) از دنیا برود همچون کسی است که در خیمه و معیت آن حضرت در حال جهاد به سر میبرد.
نوشتهی دامنه. به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. هفتهی "کتاب و کتابخوانی" است. منم «ابوباران» دستم. هنوز تمامش نکردم. او «مصطفی نجیب» است؛ اهل افغان، زادهی مشهد مقدس. یارِ حاجقاسم. هم در افغانستان میدان بود و هم در نبردهای سوریه. چون در خودِ کتاب تأکید رفته است برای امنیت، چهرهاش نشان داده نشود؛ عکسی ازو نذاشتم. چند کلام ازین اثر -که خانم زهراسادات ثابتی آن را نوشته و انتشارت خط مقدّم قم آن را سال 1399 چاپ و نشر داده- بگویم و والسلام:
آنقدر در نبردها بود وقتی سال 1398 از سوریه به ایران بازگشت، دخترش "باران" سه ساله شد. (ر.ک: ص 317) ابوباران گفت ما چرا لشگر فاطمیون هستیم؟! چون مثل حضرت فاطمهی زهرا -سلام الله علیها- هم غریب هستیم و هم مظلوم. (ر.ک: ص 11) باز ابوباران در جای دیگر کتاب میگوید در میان عربها رسمی طبیعی وجود داشت که غذاهای فرماندهان با سربازها متفاوت بود؛ اما در فاطمیون (=لشگر مقاوت افغانها) فرماندهان و نیروها یک جور غذا میخوردند. (ر.ک: ص 109) ابوباران عضو سپاه محمد ص هم میخواست بشود که در شهر بیرجند آموزش میدیدند و از طریق خاک تاجیکستان به افغانستان فرستاده میشدند برای نبرد با طالبانِ آن زمان، نه طالبانِ الآن که تغییر رویّه داد و با ایران مراوده دارد. (ر.ک: ص 16) او در روستای هباریهی سوریه صدای شعرخواندن ابوحامد را شنید (ر.ک: ص 172) که میخواند: "به این امام قسم، چیزی دیگری نبرم / به جز غُبار غم، چیز دیگری نبرم". بگذرم
یادداشت روز دامنه: موشک و سیاست. سلام شریفان. حتی کسی با ابتداییترین سواد، سیاست را مورد مرور قرار دهد -چنانچه عمداً پا روی واقعیت و وجدان نگذارد- بیشک متوجه میشود شمایل جهان پس از طی چندین سال جنگ سرد که اغلب جنگ لفظی بود، مدتیست توسط قدرتهای سوداگر به سمت زندگی در سایهی سلاح چیده شده است. سادهانگارانه است کشورهای در حال رشد که توسعهیافتگی خود را استارت زدهاند بخواهند خود را خلع سلاح کنند افزارآلات دفاع نداشته باشند. همان زمان هم، موضع بنده نسبت به تزی که حجت الاسلام مرحوم اکبر رفسنجانی ارائه کرده بود به آن دامن میزد موضعی نقادانه بود؛ زیرا کشوری که ایدههای ترقی دارد نیز پایهی مقاومت منطقه است، نمیتواند مجهز نباشد. گرچه این قویکردن کشور هزینهی مالی سنگین دارد، اما هزینههاییست که قدرتهای زورگو بر جهان تحمیل کردند. همین امروز ایران فقط اقتصاد داشت، بیدرنگ طُعمه میشد حتی همان زمان که حکومت عراق و افغانستان توسط جرج بوش در کمترین زمان ساقط شدند، سراغ ایران هم میآمدند اما قدرت دفاعی ایران مانع آن شد. رفسنجانی اشتباه محض میکرد شعار نه موشک میداد. او خود وقتی پرسش قرار میگرفت معتقد بود به فلسطین باید کمک کنیم. پس خود ناقض تزش بود. کاری که رهبرمعظم کرد به نظرم معقولترین راه بود. به ارتش و سپاه سازوبرگ دفاعی بخشید موقعیتهای جغرافیایی این دو بازوی کشور را در جاهای خاص معین کرد و نیرویی جدید به عنوان پدافند هم، بر سیستم افزود. نقد تز مرحوم رفسنجانی -هر باری که ایران مورد تهدید قرار میگیرد- خودبهخود در محافل سیاسی وارد میشود. تزش غلط، خوشخیالانه، حتی فکری خام بود.
نوشتهی دامنه: به نام خدا. سلام. تمسُّک تا تنسُّکمیگوید (کی؟ آشیخ مجتبی تهرانی) باید مؤدّب به ادب الهی گردد. کی؟ انسان. چگونه؟ این گونه. با راه تمسُّک تا تنسُّک. حالا ببینیم خودِ آیت الله مرحوم شیخ مجتبی تهرانی درین جلسهی سی و سوم چه میگوید. او تمسُّک را درین میداند که انسان کرارا" بیاید بگوید خدا و پیغمبر و ائمه چنین فرمودهاند و خود، به فرمایش آنها تمسُّک بجوید. یعنی بَسا انسان سخنان آنان را حفظ و بلد باشد اما فقط رجوع کند. این کافی نیست و انسانِ درستی را نمیپرورانَد. چون به تعبیر ایشان کار چنین شخصی مثل "ضبط صوت" میشود و حتی کار ضبط صوت هم "مقام بالاتری" دارد. پس چه چیزی مشکل انسان را حل میکند؟! آشیخ مجتبی تهرانی میفرماید: "تنسُّک" حالا تنسُّک مگر چه فرق میکند با تمسُّک؟ تنسُّک به این معناست که انسان از گفتار و رفتار پیامبر ص و ائمه ع "روشِ رفتاری" یگیرد. این، انسانساز است. یعنی ببینیم پیغمبر اکرم و ائمه در ابعاد گوناگون فردی اجتماعی چگونه رفتار کردند ما نیز همان رفتار کنیم. باید شیوههای آنها را شناسایی کنیم به آنها متنسِّک شویم تا واقعا" ادب شویم. تنسُّک در لغت یعنی خداپرستی پارسایی. تمسُّک در لغت یعنی چنگزدن. آویختن. بگذرم. من این کتابِ «تأدیب نفس» سی و سه جلسه درس اخلاق شیخ مجتبی تهرانی (1316 - 1391) را از دیشب بر بالینم گذاشتم تا خوب بخوانم. نشر مصابیح الهدا است، چاپ دومش در 1392. اثری نافذ بر روح جان نفس انسان. روز شهادت پدرِ امام زمان عج بود خواستم با تبیین کوتاه تمسُّک تنسُّک، توسل جوییم با امام حسن عسکری ع که مورد خشم ستمگران بود. تسلیت. 2 مهر 1402.
نیایش توحید
باسمه تعالی
خدایا ! تو بینایی وُ دانایی. آنچه از منِ مُقصِّر دیدی و آنچه هم میدانی، همه را به نفع پروندهی اَعمالم بایگانی کن.
پروردگارا ! از من عشق و عبودیت و عبادت و عرفان میخواستی، همهی اینا را بر اثر مشغولیتهای فرعی کم کردم، منو ببخش.
رَبّا ! رگِ گردنم زَنند دست از توحید برنمیدارم و بیعقیدگی نمیپیمایم، همهی این دارایی مرا در چنگِ خود دار.
بارتعالیها ! گفتی بارِ امانت دوش گیرم، این دوشِ عبدت از قصور زخم برداشت، همهی تقصرات مرا عفو فرما.
تا دیداری دیگر خدایا مرا بخواه
6 / 6 / 1402 توحید طالبی. دامنه دارابی. قم.
کنارزدن امام (ره)
هم سابقه داشته و هم همچنان جریان!
به نام خدا. سلام. مستند «تارکد» به سندی از اسناد ساواک (=مخففِ سازمان اطلاعات و امنیت کشور) در روز 15 خرداد سال 42 استناد کرده که در آن «آیتالله سیدکاظم شریعتمداری» با ساواک تماس گرفت و درخواست کرد بیتش را در قم
"محاصره کنند تا بهانهای برای بیروننیامدن از خانه در آن روز داشته باشد!" و ادامه داده: "اگر خانهام را محاصره نکنید، مجبور میشوم در دفاع از خمینی از خانه بیرون بیایم، در حالی که نمیخواهم چنین کنم!"
آقای محمدصالح نیکنام کارگردان این مستند مطرح کرده است "سند این تماس، عیناً در اسناد ساواک موجود است. و از همان زمان آیتالله شریعتمداری مجموعهای از همکاریها با پهلویها را آغاز" و "در پشت پرده برای کنارزدن امام (ره) ارتباطهایی با رژیم پهلوی برقرار کرده بود."
ارزیابی مسئله: در مورد سند و استناد بالا، بنده (=دامنه) داوری ندارم. اما کنارزدن امام خمینی ره (در هر سه عنوان مرجع، رهبر نهضت، بنیانگذاری نظام نوین سیاسی ایران) هم سابقه داشته و هم همچنان جریان. مثلا"سه نمونه میگویم:
اولی تلاش شخص محمدرضاشاه پهلوی برای تبعید ایشان به نجف با هدفِ بیفروغکردن امام در میان آنهمه مرجع قدَر و مجتهدین فراوان در حوزهی نجف اشرف. دومی دستوپاکردن عدهای علما و مجتهدان حوزهی قم برای مطرحکردن سایر مراجع جهت به فراموشیسپردن نام امام میان مردم با این شگرد که «آقاخمینی»، «حاج سیدروحالله» فردی تندروست و بیخود با "تنهاشاهِ شیعه" درافتاده! و سومی هم، بیرونزدنِ فاحشِ "دُمِ" آدمایی از دو سوی جناحین راست و چپ از صوریبودن "سوگند حضرت ابوالفضل"!!! که میکوشند امام را یک تقصیرکار بزرگ معرفی کنند باین حرف پوچ که چرا اساسا" جلوِ رژیم شاه ایستاد و انقلاب کرد!! باید شاه و تاج و سلطنت هچنان میبود و انقلاب یک غلط عظیم!!! بود و دین را چه رسد به سیاست! و به آخوند چه مربوط به حکومت! قدرتِ سیاسی یعنی همآهنگی جهانی و ماندن کنار آمریکا و اروپا به هر ساز آنها و رقصیدن به هر کوک آنجا و تبعیت از تفکر ناب و پاک و آزاد!!! آنها.
این دستهی آخری که در جهالتا" در جهالت غرق شدهاند (عمدا" فعل ماضی نقلی آوردم چون همچنان مداومت دارند) و دو خیال بیهوده در سر نوج میدهند: شاه! انسان درستکار بود و داشت ایران را چه خوب آباد و آزاد و اروپایی و برهنه و لُخت و دارای کاباره و فاحشهخانه و شراب و شرابفروشی، رشد و توسعه و آزادی و تحزب و تکثر و کاملا" از شرقیبودن به غربیشدن میساخت و امام خمینی بیخود و نه از سرِ هوش که از سرِ هوَلابد تاریخ یادش هست!! که شاه دستور داد در کشور فقط باید یک حزب باشد: حزب "رستاخیز" و هر کس هم مخالف است از ایران یا برود و یا میرود به تبعید و حبس و اعدام. اینان به گمان من آرمانی جز به اروپاییشدن ندارند. آفتی که از مشروطه بر این درختِ "بیداری" لک زد و هنوز هم هیچ سَمّی، آن آفت را محو نکرد و هیچ نعلگری بر سُمِ آن نعل نزد، گویا جزوِ آفتهایی چونان "شته" «کنه» و «سَن» سِنی دراز و طُوال دارد. اما ملتِ بیدار با لالایی تقلیدی هیچ جاهلی! به خواب و حتی چُرت هم نمیرود؛ جیغهایی که در دایرهی پهن میهن میزنند، یقینا" از سرِ عصبانیت و جهالت عصرجدیدی است که از جهالت عرب عصر پیامبر اکرم ص هم در نادانی و فرورفت منجلاب فکری! پیشی زده است. بله، باید گذاشت این قماش هم همچنان جیغوداد خود را بکنند، چون خفقانگرفتن آنان، بیشتر موجب عُقده و هذیانگوییشان میشود و روان خود و جامعه را کدِر میکنند. گفتشان به نفعتر است، تا نگفتشان. دامنه.