سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 4777 | بازدیدهای امروز: 5| بازدیدهای دیروز: 62
 
متن نقلی: شخصی تعریف می کرد وقتی بعد از نماز جماعت صبح از مسجد محل به سمت خونه  برمیگشتم جماعتی را دیدم که در تاریکی صبح به زورقصد سوار کردن گاوی را در ماشین داشتند. گاو مقاومت می کرد و حاضر نبود سوار ماشین بشود،من رفتم دست به پیشانی گاو کشیدم؛ ذکری خواندم؛ گاو مطیع شد و سوار شد. و بعد هم برای سلامتی آنان دعا کردم. خیلی مغرور شدم و پیش خودم گفتماین از برکت نماز با حضور قلب است که حتی حیوانات را هم مطیعت می کنه. القصه در طول مسیر تا خونه حسابی خودمون را تحویل گرفتیم و از بزرگی و عظمت کارمون حدیث نفس می کردیم. وقتی به منزل رسیدم دیدم مادرم گریه و زاری می کند، علت را که جویا شدم گفت: گاومان را دزدیدند. دو دستی بر سر زدم و گفتم، ای داد و بیداد؛ گاو مرا شناخته بود ولی من او را نشناختم.



نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی(جمعه 102/3/12 :: ساعت 7:51 عصر)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ