سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 4801 | بازدیدهای امروز: 29| بازدیدهای دیروز: 62
 
...
 

نوشته‌ی دامنه. به نام خدا. سلام محضر هر شرافتمند. هفته‌ی "کتاب و کتابخوانی" است. منم «ابوباران» دستم. هنوز تمامش نکردم. او «مصطفی نجیب» است؛ اهل افغان، زاده‌ی مشهد مقدس. یارِ حاج‌قاسم. هم در افغانستان میدان بود و هم در نبردهای سوریه. چون در خودِ کتاب تأکید رفته است برای امنیت، چهره‌اش نشان داده نشود؛ عکسی ازو نذاشتم. چند کلام ازین اثر -که خانم زهراسادات ثابتی آن را نوشته و انتشارت خط مقدّم قم آن را سال 1399 چاپ و نشر داده- بگویم و والسلام:

 

آنقدر در نبردها بود وقتی سال 1398 از سوریه به ایران بازگشت، دخترش "باران" سه ساله شد. (ر.ک: ص 317) ابوباران گفت ما چرا لشگر فاطمیون هستیم؟! چون مثل حضرت فاطمه‌ی زهرا -سلام الله علیها- هم غریب هستیم و هم مظلوم. (ر.ک: ص 11) باز ابوباران در جای دیگر کتاب می‌گوید در میان عرب‌ها رسمی طبیعی وجود داشت که غذاهای فرماندهان با سربازها متفاوت بود؛ اما در فاطمیون (=لشگر مقاوت افغان‌ها) فرماندهان و نیروها یک جور غذا می‌خوردند. (ر.ک: ص 109) ابوباران عضو سپاه محمد ص هم می‌خواست بشود که در شهر بیرجند آموزش می‌دیدند و از طریق خاک تاجیکستان به افغانستان فرستاده می‌شدند برای نبرد با طالبانِ آن زمان، نه طالبانِ الآن که تغییر رویّه داد و با ایران مراوده دارد. (ر.ک: ص 16) او در روستای هباریه‌ی سوریه صدای شعرخواندن ابوحامد را شنید (ر.ک: ص 172) که می‌خواند: "به این امام قسم، چیزی دیگری نبرم /  به جز غُبار غم، چیز دیگری نبرم". بگذرم




نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی(شنبه 102/8/6 :: ساعت 9:7 صبح)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ