سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 RSS  | خانه | ارتباط با من | درباره من | پارسی بلاگ|مجموع بازدیدها: 4721 | بازدیدهای امروز: 11| بازدیدهای دیروز: 3
 

صبح در شروع روزم غزلی از مولوی در دیوان شمس خواندم که هفده سال پیش هم در یادداشت‌های روزانه‌ام، سه بیت آن را نوشته بودم که دو بیتش این است:

 

"آزمودم دلِ خود را به هزاران شیوه

هیچ چیزش به جز از وصلِ تو خشنود نکرد

و ...

آه دیدی که چه کردست مرا آن تقصیر

آنچ پشه به دماغ و سرِ نمرود نکرد"

 

هر کس بهترین طبیب درون خودش است. خود می‌داند چه چیزی دلش را آرام و برقرار می‌کند و از فصل (=تفرُّق و جدایی) وی را به وصل می‌رسانَد. ممکن است یکی بگوید: ویتامین. دیگری بگوید: دلگرمُ خاطرجمع به یک جمع. یکی هم بگوید: پول. نیز یکی بگوید: تفرُّج. و حتی کسی خیال کند: بی‌خیالی و هُرهُری گری. ولی وحی در 28 رعد می‌گوید: یادِ خدا. نظر برخی مفسرین از یادِ خدا که تطمئن قلب است این است که باعث علم می‌شود، یعنی آدمی علم پیدا می‌کند به خلَجات دل (=زوزه ، گرداب) به خُطوراتِ ذهن (=ورودهای ناروا و ناخوش) به خیالات درون و به وَساوس ناجور فکر. گویی برخی مفسرین منظور از آرام را این می‌دانند که فرد مؤمن در طاعات و عبادات، ثبات بوَرزد و مهم این است درین راه، متزلزل، مضطرب و مردّد (=شک و شُل) نمانَد. به هر حال، مولوی معتقد است: وصلِ به عشق، چاره‌ساز است. خودش هم تجربه کرده است که با هزاران شیوه، دلش را زیر آزمون برد، آرام نشد الّا به وصل شمس. و مثال زده است که آن تقصیر یعنی جدایی و فِراق او از شمس، کاری با دلش کرد که پشه در درون بینی و مغز نمرودِ پادشاه نکرده بود. بلی؛ پشه‌ی فراق، بدتر از پشه‌ی دماغ است. دامنه. راستی! ببخشایید! بدتر ازین بلد نبودم بنوسیم!




نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی(سه شنبه 102/10/12 :: ساعت 9:40 صبح)

انسان که به قول مرحوم علامه طباطبایی در ص 197 کتاب "تعالیم اسلام" به کوشش مرحوم حجت الاسلام سید هادی خسروشاهی- با سه امر ارتباط دارد، (خدا، خود، همنوع) لازم دارد "دوست" برای خود داشته باشد. اما این دوست باید نیک باشد. حتی عبارت داریم که "آدمی با دوستش سنجیده می‌شود" پس؛ نهایت امر این است انسان باید همنشینیِ نیکان را اختیار کند. شاعر ما شیخ اجل مگر نمی‌گوید:

 

 

"تو اول بگو با کیان زیستی

پس آن گه بگویم که تو کیستی

 

با بدان کم نشین که صحبت بد

گرچه پاکی، تو را پلید کند

 

آفتابی بدان بزرگی را

لکه ابر ناپدید کند

 

پسر نوح با بدان بنشست

خاندان نبوتش گم شد

 

سگ اصحاب کهف روزی چند

پیِ مردم گرفت و آدم شد"

 

این سرزنش سعدی در پرهیزدادن به انسان از دوستانِ ناباب پند و انذاری بزرگ است. دوستِ ناباب چون اثرگذاری‌اش حتی گاه از مادر و پدر، زیادتر و شدیدتر است، به روابطِ سالم صدمه می‌زند؛ فرد را از راه به در می‌کند؛ بر خُلق و خوی وی نفوذ می‌نماید. به قول شاعر مشهور حکیم سنایی:

 

"با بدان کم نشین که در مانی

خو پذیر است نفسِ انسانی"

 

بزرگان دین آموختند که احترام به دیگران در حقیقت احترام به شرافت انسانی و مزیت دینی و اخلاقی آنان است؛ نه  احترام به هیکل و اندام‌شان. به قول علامه  (در ص 227 همان منبع) "در صورتی که شخصی شرافت انسانی و مزیت دینی و اخلاقی خود را از بین ببرَد،  دلیلی برای بزرگداشتِ وی در میان نیست." پس؛ برای انسان -که اسیر اُنس و محتاج محبت و رابطه هست- یک راه بیش نمانده؛  همنشینی با نیکان که آدم را خودساخته می‌کند، نه خودباخته. دامنه.

 




نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی(شنبه 102/10/2 :: ساعت 11:3 صبح)

"در حد توانستن"

کتابی شعرمانند از زنده یاد نادر ایراهیمی

کتابی از زنده یاد نادر ایراهیمی با عنوان "در حد توانستن" که سال پنجاه و هفت انتشار یافت. این اثر شعری، دعاهایی زیبا و مناجات هایی دلنشین و در عین حال دربردارنده‌ی نقد اوضاع آن زمانه از زنده یاد نادر نیز دارد که این یکی را مرحوم "حبیب محبیان" با سرشناسه ی "خداوندا" خواند. اگر داشتن ذلیل داشتنم می کند، نَدارم کن. خدایا خوارم کن اما مردم آزارم مَکن.




نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی(سه شنبه 101/10/6 :: ساعت 6:33 عصر)

این مصرع: "مرا به باده چه حاجت که مست روی تو باشم" که از شیخ اجل سعدی است، از بیت ششم غزل ناب و توحیدی اوست که غرق در وجود خداوند یکتاست و با این مَطلع خطاب به حضرت باری تعالی شروعش کرد: "در آن نفَس که بمیرم در آرزوی تو باشم" و با این مصرع هم در بیت هفت خطاب به خدای متعال پایانش بُرد: "و گر خلاف کنم سعدیا به سوی تو باشم"




نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی(دوشنبه 101/10/5 :: ساعت 12:34 عصر)

مرحوم دکتر محمد مصدق برای عکس شاه شعر معروفی را علیه‌ی او می‌خواند. این:

ای زبَردستِ زیرِدست آزار

گرم تا کی بمانَد این بازار؟!

پیوست: شماهایی که مرحوم مصدق را رهبر و مقتدا و اُسوه‌ی خود می‌پندارید، تنافض را کنار گذارید و لااقل از شاه و بازگشت تاج و تختش دست بکشید؛ مصدق و شاه قابل جمع نیست. تناقض شاید آدم را نکُشد اما روانش را زیاد اذیت می‌کند. سخت‌تان نباشد این طور دودوزه بازی! مرحوم علی اکبر دهخدا معنی واژه‌ی دودوزه را قشنگ تعریف داد.




نویسنده: ابراهیم طالبی دارابی(یکشنبه 101/10/4 :: ساعت 11:24 صبح)

لیست کل یادداشت های این وبلاگ